انتخاب زبان
plus
reset
minus
plus
minus
۰
plusresetminus
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری سازمان مدیریت و برنامه ریزی استان تهران یکی از افتخارات این سازمان حضور رزمندگان و جانبازان و خانواده های شهدا بعنوان کارکنان این نهاد مدیریتی است. به مناسبت هفته دفاع مقدس برای نخستین بار با تعدادی از این ایثارگران گفتگوی کوتاهی داشتیم.

 

نام: سعید

نام خانوادگی: فضلی

تاریخ تولد: 1346

وضعیت تاهل: متاهل

تعدادفرزند: 2

شغل سازمانی در سازمان مدیریت و برنامه ریزی استان تهران: رئیس گروه پژوهش و آینده نگری

* تاریخ اعزام به جبهه: 1365

* محل خدمت در جبهه: شلمچه

* نام گردان و لشکر: 92 زرهی اهواز

*محل اعزام: سرباز ارتش/تهران

* رسته یا پست در جبهه: گروهبان، سرباز درجه دار

* مدت زمان حضور در جبهه: 6 ماه

* تعداد عملیات هایی که حضور داشتید: کربلای 5

* تاریخ جانبازی: 1365

 

 دستور رسیده بود برای عملیات کربلای 5 رزمنده هایی انتخاب شوند که فیزیک خوبی داشته باشند مثلا قد بلند داشته باشند. من هم قدم بلند بود و انتخاب شدم.

موقع اذان ظهر، تویوتا آمده بود بچه ها را سوار کند، همه می دانستیم احتمال برگشت صفر است، خیلی ها وصیت نامه شان را نوشتند اما من امید داشتم برمیگردم.

به فرمانده می گفتم الان خط شلوغ است و عراقی ها می زنند و او می گفت نه. در همین شلوغی ها و حین سوار شدن بچه ها در تویوتا بود که یک توپ عراقی ها جلوی ماشین خورد.

همانجا صورت و دستم مجروح شد در حالت برزخی خود را داخل باغی سرسبز دیدم و در یک آن بدن بی سر همرزمم بر روی من افتاد و از آن حالت برگشتم. تمام بدنم غرق در خون بود. همه بچه ها مظلومانه مجروح و شهید شدند. یکی از رزمنده ها قلبش بیرون بود و در همان حال می زد، پرپر شدن بچه ها را به چشم می دیدم، یک را قشنگ یادم هست؛ 

آخرین کلمه اش یا الله بود و به بالا نگاه میکرد، خندید و آسمانی شد. من همه این لحظه های پر از مظلومیت و درد را می دیدم. همه میگفتن من زنده نمی مانم. منتقل شدم بیمارستان اهواز. یک ترکش در نخاعم بود و دکتر گفت 50 درصد احتمال دارد خوب شوی و اگر عمل نکنی احتمال قطع نخاعی شدنت زیاد است. دست راستم فلج شده بود. 10 ساعت در اتاق عمل بودم همه پرستارها دعا می کردند تا عمل موفقیت آمیز باشد. 50 عدد بخیه به گردنم خورد و دست راستم تا 6 ماه فلج بود. بعد آن دیگر به جبهه نرفتم هر چند آرزو داشتم شهید شوم.

 

یکی از خاطراتتان را بگویید؟ اولین روزهای خدمتم در جبهه بود. من اهل تهران بودم و رزمنده ها به تهرانی ها می گفتن بچه زرنگ!  گروهبانی داشتیم اهل اهواز و عربی خوب حرف میزد گاهی خودش را جای عرب ها می زد و بچه ها را می ترساند. ساعت از 2.5 بامداد گذشته بود. آن شب در حال پست بودم صدای عربی می شنیدم اول فکر کردم گروهبان خودمان است، می خواهد اذیت کند کمی صبر کردم و متوجه شدم یه صدا نیست و چند نفر دارند عربی صحبت می کنند.

بی امان شلیک کردم، صبح شد؛ دیدم چند عراقی کشتم گروهبان هم گفت روز اول خدمتت خوب خدمت کردی و 48 ساعت مرخصی تشویقی گرفتم.

https://thmporg.ir/vdcj.mevfuqetosfzu.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما